اولين شب عيد دخترم مهگل كه تو بيمارستان گذشت
الهي بميرم برات خانم گلم عيد 91 اولين عيدي بود كه تو با داداشي (مهيار) كنار من و ماماني بوديد ولي چند روز مونده به عيد يعني 90/12/26 من اومده بودم سر كار كه ماماني زنگ زد گفت كه حالت خوش نيست بعد اومدم برديمت بيمارستان پيامبران دكتر بعد ديدن عكسي كه از ريه ات گرفته بوديم گفت كه بايد حداقل 5 شب اونجا بموني ما خيلي ناراحت شديم بعد بستري شدي ماماني هم پيشت موند من و داداشي هم رفتيم خونه بابا جونينا خيلي روزهاي بدي بود انشالله كه ديگه اتفاق نيفته من مهيار و ميزاشتم پيش ماماني ميرفتم سر كار هنوز ظهر نشده بابا جون زنگ ميزد كه داره بهونه ميگيره منم زودي برميگشتم توهم كه كارت شده بود گريه و بي قراري خلاصه روزهاي سخت تموم شد و خوشبختانه قبل از ...
نویسنده :
بابایی و مامانی
19:02