مهگل و مهیارمهگل و مهیار، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

گل دخترم مهگل،آقا پسرم مهیار

روز اول عید در بیمارستان

روز اول عید سال 1397 از شب قبلش پسر گلم آقا مهیار حالش خوب نبود شب تا صبح چند بار حالش بهم خورد و تبش خیلی بالا بود صبح روز بیست و نهم اسفند در حالی که مامان و آبجی مهگل کارای خونه رو میکردن بابا و مهیار رفتیم بیمارستان شهید فهمیده دکتر گفت چیزی نیست یه ویروس تبش کنترل بشه بعد چند روز خوب میشه یه آمپول هک زد و اومدیم خونه تا ساعت 7:45 شب که میخاست سال تحویل بشه حال پسرم خوب بود ولی بعدش یواش یواش بی حال شد تا اینکه برای عید دیدنی رفتیم خونه بابا جون اونجا هم خداروشکر خوب بودی پسرم کلی با بچه ها بازی کردی ولی موقع برگشتن خونه خیلی حالت بد شد و اومدیم بیمارستان حضرت علی اصغر علیه السلام حدودا ساعت 2 یکم فروردین اومدیم اینجا تا همین ...
9 شهريور 1397

یروز برفی خوب

صبح روز 96/11/7 وقتی از خواب پاشدیم صحنه خیلی قشنگی دیدیم برفی اومده بود که تو ده بیست سال اخیر بی سابقه بود تقریبا سی چهل سانت برف اومده بود ما هم بدون معطلی سریع صبحونه خوردیم و رفتیم برف بازی و یه آدم برفی خوشگل درست کردیم.چه روز خوبی بود و چقدر خوش گذشت از همه مهمتر شما عزیزانم انقدر ذوق داشتید و خنده هاتون برامون از همه چی با ارزشتر بود ...
18 اسفند 1396

صبح است اول مهر

صبح روز اول مهر اولین روزی که پسر گلم و دختر قشنگم رفتن مدرسه خوشگلای بابا چند وقتی سرم شلوغ بود و نتونستم براتون مطلب بنویسم ولی ایشالله اگه زنده باشم تصمیم گرفتم که دیگه مرتب براتون مطلب بنویسم و ثبت خاطرات کنم اصلا باورم نمیشه که به سنی رسیدید که وقت مدرسه رفتنتون شده خدایا شکرت که هر چند سختی هم داشت ولی کمک کردی که بیشتر با چشیدن شیرینی های زندگی دسته گلهام به این سن برسن خودت کمک کن از این به بعدش هم با سلامتی و دلخوشی سپری بشه و شاهد موفقیت های بچه های نازم باشیم خدایا صد هزار مرتبه شکرت...
18 اسفند 1396

شب یلدا

این عکس مال شب یلدا سال 1393 اونم که تو عکس جلوتونه سینی خوراکی هاییه که مامان برای بردن به مهد کودک براتون درست کرد مثل همیشه وقتی میخام ازتون عکس بگیرم بازیتون گرفته و شیرین کاری میکنید. دوستون دارم بوس بوس            البته شب قبلش انقدر شعر شب یلدا رو خوندید با هم که تمام همسایه هامونم حفظ شدن . شب یلدا که میاد @ شادی هم باهاش میاد @ من و بابا و مامان @میشینیم به دور هم@........... ...
22 دی 1393

مهد کودک پیروز

الهی فداتون بشم من که انقدر خوشگلید شما جیگر طلاهای بابایی و مامانی این عکس برای پاییز سال 1393 هست یعنی شما سه سال و نیمتون شده تو مهد کودک پیروز ازتون گرفتن اخ که با تمام سختیها چقدر زود گذشت و به این سن رسیدید خوشگلای بابا از خدا میخوام همیشه تنتون سالم باشه و هر مریضی که خدای نکرده قراره بگیرید من بجاتون بگیرم دوستون دارم بوس بوس ...
22 دی 1393

سفر بیاد موندنی رامسر

گل دخترم مهگل و پسر قشنگم مهیار این عکس برای وقتیه که شما ها حدودا یک سال و چهار ماهتون بود که با مامان و بابا رفته بودید رامسر تقریبا اولین سفری بود که با هم رفته بودیم خیلی غر زدید و اذیت کردید ولی با تمام این حرفها حسابی خوش گذشت بهمون با هم دیگه دریا رفتیم تله کابین سوار شدیم و رفتیم جواهر ده که یه جاده رویایی و خیلی قشنگ داشت الان که این مطلب رو براتون مینویسم حدودا سه سال و نیمه شدید یعنی تقریبا دو سال از سفرمون به رامسر گذشته خدا رو شکر اذیت هاتون کمتر شده ایشالله که یروزی برسه که دیگه اذیت نکنید مارو مخصوصا مامان رو که تمام وقتشو با شماست و شاد و سلامت از زندگی در کنار هم لذت ببریم دوستون دارم یه دنیا ببخشید که دیر به دیر براتون مطل...
22 دی 1393

سوراخ كردن گوش دختر قشنگ بابا مهگل

عزيزاي دلم خوشگلاي بابا چند وقتيه سرم خيلي شلوغه شما هم كه ماشالله ماشالله خيلي شيطون شديد خيلي وقت نميكنم براتون عكس و مطلب بذارم . اين عكس براي زمستون سال 91 هست تقريبا شما يك سال و نيمتون بوده اينجا هم كه عكس انداختيم داروخونه است رفته بوديم گوش دختر قشنگ بابا رو سوراخ كنيم . يه صحنه خيلي جالب اونجا اتفاق افتاد وقتي مهگل با مامان رفت پشت پيشخون داروخونه كه گوششو سوراخ كنه من با مهيار اين طرف داشتيم بازي ميكرديم و مهيار داشت ميخنديد ولي تا گوش مهگلي رو سوراخ كرد هنوز خودش متوجه نشده بود چه اتفاقي افتاده و دردشو هنوز متوجه نشده بود تا بخواد گريه كنه يهو مهيار وسط خندش زد زير گريه و گفت اجييييييييي ميگن دوقلو ها با هم ارتباط دلي دارن ولي من ...
18 دی 1392

صبح ناشتا

سلام به عزيزاي دلم مهيار و مهگل جيگراي مامان و بابا چند وقتي هست كه به خاطر مشغله زياد وقت نكردم براتون عكس و مطلب بذارم . اين عكسي كه الان ميبينيد صبح زود ناشتا روز سه شنبه 07/08/92 ساعت دوازده ظهر ازتون گرفتم تقريبا دو سه روز ديگه دو سال و نيمتونم تموم ميشه اينكه ميگم صبح زود براي شما ساعت دوازده صبح زوده چون ماشالله تا يك خوابيد هميشه ولي شب كه بابا ميخاد بخوابه كه صبح بره سر كار شماها بازيتون ميگيره تازه ...
7 آبان 1392

مهيار و مهگل روي جا كفشي

اين عكسو از عسلام روز هفتم مهر سال 1392 گرفتم به عبارتي اينجا اقا مهيار و مهگل خانم دو سال و پنج ماهتون بود مهيار موهاتو تازه زده بودم اينجا هم كه نشستيد رو جا كفشيه هر وقت خيلي غر غر ميكرديد ميشوندمتون اينجا ازتون عكس ميگرفتم ...
7 مهر 1392